تو، او، الی، امام رضا... بالاخره کی؟
سلام امام رضا!
اولش می خواستم بنویسم آقا، منتها گفتم شاید با نوشتنِ آقا برخی دچار کج فهمی شوند که منظورم از آقا کیست. چون توی این دوره و زمانه هر کدام مان به تعدادِ متنابعی آقا داریم. بعضی از آقاهایی که ما داریم چند ساعته است. مثلا از زمانی که می رویم توی یک اداره ای و می خواهیم کارمان را راه بیاندازیم، مسوول اداره می شود آقای مان. البته یک آقای موقت. یکی دیگر از آقاهای ما آقاهای یک ترمه است. یعنی در طول ِ یک ترم جناب ِ استاد می شود آقای ما. البته آقایی که تا می شود باید به او احترام گذاشت آن هم در یک دوره ی 4، پنج ماهه. آقاهای فصلی و ماهانه و سالیانه هم به فراخور ِ حال مان داریم.
ولی شما آقا که سالیان سال است آقا هستید، هیچ وقتِ خدا آقای واقعی ما یا بهتر بگویم من نبودید و نیستید. یعنی هیچ وقتِ خدا توی دلم نبود که تو به عنوانِ امام هشتم آقایی هستی که باید بهت احترام گذاشت و قاعده ی همان معلم و منشی اداره برایت ارزش قائل شد. البته من لسانا خیلی قبولت دارم و توی لفظ تو را آقای آقایان می دانم، اما آن مساله ای که باعث شده است بگویم تو در واقع آقای ما نیستی همین «گوش به حرف تان ندادن» است. همین که وقتی جمله ای از تو را می خوانم انگاری دارم حرف های یک ماست فروش و شاید هم کشک فروش را بشنوم. (با احترام به همه ی ماست فروشان و کشک فروشان عالم، غرضم این است حرفِ آقا را قدِ ماست هم حساب نمی کنم.)
البته بعضی اوقات برای این که نشان دهم به حرف هایت گوش می دهم دروغ می گویم. مثلا می زنم زیرش و می گویم عمرا اگر من همچین حرفی زده باشم. البته خیلی از اوقات نیتم خیر است. ولی حتی همین نیت خیر هم من را می اندازد توی هچل.
نمی دانم آقای امام رضا شما فیلم در باره ی الی را دیده اید یا نه. البته به اعتبار ِ فرازهایی از زیارتِ ارزشمند جامعه ی کبیره حتما این فیلم را دیده اید. حتی شما سانسور نشده و همان راش های خامش را نیز از نظر گذرانده اید. فیلمی که در آن سپیده (با بازی گلشیفته) دروغ می گوید؛ ولی به نیتِ خیر. یک جورهایی همه را می پیچاند آن هم به قصدِ خیر. حتی در سکانسِ پایانی دروغ می گوید و کلِ چهره ی الی را در نظر ِ نامزدش سیاه و باطل می کند، آن هم... البته این را نمی توانم بگویم به قصدِ خیر.
می خواهم بگویم شاید اول ِ هر کاری ما به اصطلاح داریم عمل ِ خیری انجام می دهیم، ولی به خاطر رعایت نکردن ِ نُرم هایی (قربانِ همه ریاضی ها و این واژه ی زیبای شان یعنی Norm.) که شما برای ما مجاز و تکلیف دانستی، از جاده می زنیم بیرون و بعدش مثل ِ همین سپیده خانم به خودخواهی می رسیم. البته از آن جایی که به صریح زیارت جامعه ی کبیره تو نقدِ من را برای درباره ی الی خوانده ای، ولی باز هم برای یادآوری آن را اینجا لینک می کنم. کافی است حضرتش کلیک کند تا بدان دسترسی داشته باشد.
بالاخره این که ماها خیلی مان مثل ِ سپیده و حتی خودِ الی بخواهیم توی خطِ تو باشیم، ولی می دانی این ظاهرِ لعنتی نمی گذارد. یعنی حفظِ ظاهر آدم را بیچاره می کند. همین ظاهر می شود حجابی تا ما و یا دقیق تر بگویم من به تو نرسم.
همه ی این نوشته برای زنده نگه داشتن ِ نامت در شبِ عروجت بود و هم ذکر ِ این روایت که وقتی خواندمش ذهن و دلم را لرزاند... البته شاید هم نلرزاند، چون اگر لرزانده بود می بایست تغییری می کردم. همان روایت که گفتی: هر کس هر که را دوست داشته باشد، با همان محشور می شود، ولو آن کس تکه سنگی باشد.
بعدِ این جریانِ آقا، و تعداد دوستان و کسانی که انگاری خیلی به شان علاقه دارم، مصیبتی شده است برای من این معما و آن این که با که محشور خواهم شد؟
=======================
پانوشت:
1. شهادت حضرتش تسلیت و عشقش زنده.
سلام. خوش اومدین. این وبلاگ به خاطر با هم بودن و حداقل ذهناَ جدا نشدن فارغ التحصیلان ریاضی ورودی 83 دانشگاه تربیت معلم تهران-پردیس کرجه. نویسندگان این وبلاگ، همین دوستای فارغ التحصیلمونن.